اجازه، اذن، دستوری، رخصت دخول و ورود طلبیدن. دستوری درآمدن نزد شاه یا امیری کسب کردن: ز چین نزد شاپور شد بار خواست به پیغمبری شاه را یار خواست. فردوسی. زدربان نباید ترا بار خواست بنزد من آی آنگهی کت هواست. فردوسی. بآواز از آن بارگه بار خواست چو بگشاد در باغبان رفت راست. فردوسی. یعقوب بن لیث رسولی بنزد محمد بن طاهر فرستاد چون رسول یعقوب بیامد و بار خواست، حاجب محمد گفت بار نیست که امیر خفته است. رسول گفت کسی آمد کش از خواب بیدار کند. (زین الاخبار). مرا (احمد بن ابی دواد) بار خواست (خادم خلیفه) و دررفتم و بنشستم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173). وزین ایستادن بدرگاه شاه وزین خواستن سوی دهدار بار. ناصرخسرو. که بر در، بار خواهد بنده شاپور چه فرمایی، درآید یا شود دور؟ نظامی. خیمه ای دید از دیبا زده و کرسی در میان خیمه نهاده و آن پسر بر آن کرسی نشسته وقرآن میخواند و میگریست، آن یار ابراهیم بار خواست و گفت تو از کجایی گفت من از بلخ... (تذکره الاولیاء عطار)
اجازه، اذن، دستوری، رخصت دخول و ورود طلبیدن. دستوری ِ درآمدن نزد شاه یا امیری کسب کردن: ز چین نزد شاپور شد بار خواست به پیغمبری شاه را یار خواست. فردوسی. زدربان نباید ترا بار خواست بنزد من آی آنگهی کِت هواست. فردوسی. بآواز از آن بارگه بار خواست چو بگشاد در باغبان رفت راست. فردوسی. یعقوب بن لیث رسولی بنزد محمد بن طاهر فرستاد چون رسول یعقوب بیامد و بار خواست، حاجب محمد گفت بار نیست که امیر خفته است. رسول گفت کسی آمد کش از خواب بیدار کند. (زین الاخبار). مرا (احمد بن ابی دواد) بار خواست (خادم خلیفه) و دررفتم و بنشستم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173). وزین ایستادن بدرگاه شاه وزین خواستن سوی دهدار بار. ناصرخسرو. که بر در، بار خواهد بنده شاپور چه فرمایی، درآید یا شود دور؟ نظامی. خیمه ای دید از دیبا زده و کرسی در میان خیمه نهاده و آن پسر بر آن کرسی نشسته وقرآن میخواند و میگریست، آن یار ابراهیم بار خواست و گفت تو از کجایی گفت من از بلخ... (تذکره الاولیاء عطار)
پوزش خواستن. معذرت خواستن. پوزش طلبیدن: زن کفشگر تنگدل شد و عذرها خواست. (کلیله و دمنه). پس از بازگشتن شما بسیار عذر خواست. (تاریخ بیهقی ص 370). گهی درّ بارد گهی عذر خواهد همان ابر بدخوی کافوربارش. ناصرخسرو. چو نیکوئی کنی زآن عذر میخواه که نیکوئی دو گردد باش آگاه. ناصرخسرو. در این کارم اگر دولت بود یار بخواهم هم بزودی عذر بسیار. نظامی. زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت خواستم. (گلستان). ببایست عذر خطا خواستن پس از شیخ صالح دعا خواستن. سعدی. کسی را نظر سوی شاهد رواست که داندبدین شاهدی عذر خواست. سعدی (بوستان). - عذر کس را خواستن، او را اخراج کردن. او را بیرون کردن
پوزش خواستن. معذرت خواستن. پوزش طلبیدن: زن کفشگر تنگدل شد و عذرها خواست. (کلیله و دمنه). پس از بازگشتن شما بسیار عذر خواست. (تاریخ بیهقی ص 370). گهی درّ بارد گهی عذر خواهد همان ابر بدخوی کافوربارش. ناصرخسرو. چو نیکوئی کنی زآن عذر میخواه که نیکوئی دو گردد باش آگاه. ناصرخسرو. در این کارم اگر دولت بود یار بخواهم هم بزودی عذر بسیار. نظامی. زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت خواستم. (گلستان). ببایست عذر خطا خواستن پس از شیخ صالح دعا خواستن. سعدی. کسی را نظر سوی شاهد رواست که داندبدین شاهدی عذر خواست. سعدی (بوستان). - عذر کس را خواستن، او را اخراج کردن. او را بیرون کردن
پوزش خواستن یا غذر خواستن از کسی. پوزش خواستن معذرت خواستن استدعای عفو کردن، مودبانه امری را رد کردن: از پذیرایی دوستش در آن روز عذر خواست. یا غذر خواستن از کسی. پوزش خواستن معذرت خواستن استدعای عفو کردن، مودبانه امری را رد کردن: از پذیرایی دوستش در آن روز عذر خواست
پوزش خواستن یا غذر خواستن از کسی. پوزش خواستن معذرت خواستن استدعای عفو کردن، مودبانه امری را رد کردن: از پذیرایی دوستش در آن روز عذر خواست. یا غذر خواستن از کسی. پوزش خواستن معذرت خواستن استدعای عفو کردن، مودبانه امری را رد کردن: از پذیرایی دوستش در آن روز عذر خواست